بنابر این متن با این دیدگاه بیش از هر چیز نشانهای از تلاش نویسنده است برای گریز از زوال. اما ماندگاری، خود دستاورد طبیعی شیوه نگاه کردن و نوع ویژه شناخت در فرایند خلق است.
ادبیات بیش و پیش از هر چیز با نوع ویژه شناختی که در بازآفرینی تکههای گزینششده هستی به کار میبندد شناخته میشود و این درست لحظهای است که گونههای گوناگون ادبیات از یکدیگر تفکیک شده، به مسیرهای مختلفی میروند؛ همچنان که در نویسندگان متفاوت نیز، بازآفرینی تکههای گزینششده هستی، رنگ فردی گرفته، ویژگیهای سبکشناختی و معرفتی هر یک را بروز میدهد. بنابراین در شناخت ادبیات لازم است متغیرهای گوناگونی از یکدیگر تفکیک شوند؛ متغیرهایی که طبیعتا در فرایند عمومی خلق نقش داشته و در هر یک از انواع ادبی، نقش ویژهای را برعهده میگیرند.
درگام نخست اینکه کدام یک از تکههای هستی، توسط نویسنده گزینش شده و فرایند بازآفرینی بر آن متمرکز شود، میتواند بهگونههای مختلفی از ادبیات بینجامد. از این نظر میتوان ادبیات را به تمام صفتهایی که توصیف بخشی از دنیای پیرامون نویسنده محسوب میشوند اضافه کرد: ادبیات کودک، ادبیات بومی، ادبیات دینی، ادبیات دفاع مقدس و....
اما نویسنده در انتخاب این تکهها منفعل نیست و با توجه به ویژگیهای فردی و گروهی خود عمل میکند. درواقع عمل گزینش تابعی از آمدوشدهای مداوم اطلاعات گوناگون از بدو تولد نویسنده تا زمان نگارش متن است. این آمدوشدها را بهطور خلاصه میتوان به ویژگیهای جامعهشناختی و روانشناختی نویسنده تقسیم کرد که اولی، همه عوامل گروهی و تربیتی را از خانواده تا کشور و جهانی که نویسنده در آن زیست میکند، شامل میشود و دومی، به ویژگیهای فردی از عوامل زیستی و وراثتی تا همه آنچه فرد را شکل میدهد، اشاره دارد.
و سرانجام، تکههای منتخب نویسنده، پس از عبور از فیلترهای ناخودآگاه روانشناختی و جامعهشناختی او، به متن ادبی تبدیل میشوند. تا اینجا، گونه ادبی روشن است؛ نویسنده به تکههایی از جهان توجه بیشتری نشان داده است و حاصل کار او را میتوان ادبیات به علاوه نام بخشی که مورد توجه او بوده است، نامید.
به این ترتیب، انتخاب بخش الهی یا معنوی هستی، ادبیات دینی را بهوجود میآورد و انتخاب بخش مربوط به جدال انسانها، ادبیات جنگ را میسازد. اما 2 عامل دیگر نیز در این مرحله، وارد عمل شده و باز هم فرایند خلق را تحتتأثیر قرار میدهند:
نخست، ترکیب بخشهای گوناگون هستی که میتواند به شیوه درست یا نادرست انجام گیرد و دوم، ویژگیهای ماهیتی بخش گزینش شده که صرفنظر از عوامل روانشناختی و جامعهشناختی مربوط به نویسنده، میتوانند متن نهایی را بهشدت تحتتأثیر قرار داده و از اساس با متنهای دیگری که حاصل انتخاب بخشهای دیگری هستند، متفاوت سازند.
علاوه بر این، خود متن نیز الزامات دیگری را در پی دارد و تکنیکهای خلق ادبیات، شکلگیری نهایی آن را دستکم در 4 سطح مختلف، متفاوت میسازد که میتوان از لحاظ عمق نیز به آنها توجه کرد:
3-1- ادبیات در سطح زبان
در سطح زبان، به کارگیری ویژه واژهها به تنهایی میتواند به شکلگیری ادبیات منجر شود.
چنانکه حتی در متون غیرادبی نظیر جامعهشناسی، روانشناسی و... نیز از واژه ادبیات استفاده میشود که تنها اشارهای است به زبان ویژه رشته مورد نظر؛ ادبیات فلسفی، ادبیات روانشناسی، ادبیات پزشکی و... . متن ادبی نیز با به کارگیری ادبیات ویژه خود، در سطح زبان، واجد ادبیات مشخصی است و حتی گاه، بیش از هر چیز، به لحاظ زبانی، ادبیات است.
3-2- ادبیات در سطح ساختار
اما آنچه یک متن را به داستان، شعر یا گونههای دیگر تبدیل میکند، بیش از هر چیز، ساختار است. بنابراین پس از دستیابی به زبان ادبی، بهکارگیری ساختار مناسب، متن را به سطح دیگری از ادبیات میرساند. به عبارت دیگر نحوه قرارگیری واحدهای زبانی در کنار یکدیگر، چیزی فراتر از زبان را پدید میآورد که مهندسی ویژهای دارد و نشاندهنده تفاوت نهایی متون، صرفنظر از ماهیت زبانی آنهاست.
3-3- ادبیات در سطح پرداخت
شیوه روایت یا نحوه انتقال مقصود نیز میتواند بیانگر تفاوت دیگری در خلق متون مختلف باشد. متن داستانی از فضاسازی، شخصیتپردازی، توصیف و مواردی از این دست بهره میگیرد و تلاش میکند با ایجاد روابط علت و معلولی، مقصود خود را منتقل کند، در حالی که در یک مقاله علمی، شیوه این انتقال به کلی متفاوت است و بیشتر بر واقعیتهای اثبات شده گذشته متمرکز است. در واقع متن ادبی(داستانی) شیوه پرداخت مختص خود را دارد که به کارگیری عناصری چون تخیل و تلاش برای به کارگیری حداکثر مهارت در دروغگویی، آن را از اساس از متون دیگر متفاوت میسازد.
3-4- ادبیات در سطح شناخت
با همه اینها، شاید مهمترین یا دست کم عمیقترین تفاوت یک متن ادبی با متون دیگر، شیوه شناخت یا تفکر منحصر به فرد آن است. ادبیات همچنانکه به زیباسازی پدیدهها مشغول است، چالههای شناختی انسان را با شیوه خاصی از تفکر پر میکند. با این رویکرد، ادبیات اساسا با نوع ویژهای از مواجهه با پدیدهها شناخته میشود، بهگونهای که در بازآفرینی تکههای گزینششده خود، در ابزار زبانی، ساختاری و پرداختی میتواند با گونههای دیگر نوشتار بسیار مشابه شود، اما آنچه در نهایت آن را متفاوت میسازد، این مواجهه ویژه است.
هرچند که محصول نهایی یعنی متن، حاصل درهمتنیدگی ناگزیر و غیرقابل تقسیم تمام جنبههای یادشده خواهد بود. با وجود این، از بین رفتن مرزهای واقعیت و خیال و استفاده نویسنده از بازآفرینی خیالانگیز و معنادار واقعیت، این امکان را فراهم میآورد که خواننده با سفر به دنیایی که وجود یا نبودش در دنیای بیرون متن، از اساس اهمیتی نمییابد، تجربهای ویژه و تغزلی را از آن خود کند و از این طریق، به شناخت ویژهای از جهان دست یابد؛ شناختی که به این شکل، مخصوص ادبیات است و در گونههای دیگر شناخت(علمی، فلسفی و دینی) به دست نمیآید.
داستان دینی
داستان دینی با آنچه تاکنون گفته شد، همچون هر نوع دیگری از ادبیات، حاصل متغیرهای گوناگونی است که در ترکیب با یکدیگر، نویسنده را در برابر چالشهای گوناگونی قرار میدهد. این چالشها درواقع میتوانند علتهای ضعف در داستانهای دینی نیز باشند.
هستی
شاید همه چالشهای اصلی در فرایند خلق داستان دینی، معلول ویژگیهای ماهیتی تکههای گزینششده هستی در ادبیات دینی باشند. در ادبیات دینی و بهطور مشخص، داستان دینی، نویسنده به انتخاب بخشهایی از دنیای پیرامون خود میپردازد که در 2 سطح مختلف تعریف میشوند: در سطح اول دین معنایی بسیار گسترده مییابد و همه مفاهیم انسانی مثبت و آموزههای اخلاقی و معنوی را دربرمیگیرد.
در این معنا، داستان دینی، بیشتر به معنای ادبیات اخلاقی یا معناگراست و نمیتواند معنای ویژهای را که از متون دینی_ادبی انتظار میرود برآورده کند. بنابراین وقتی از ادبیات دینی سخن میگوییم، مرادمان بیشتر همه رویدادها و آموزههایی است که در ادیان الهی(و البته گاهی غیرالهی) توصیه میشوند. به این شکل، زندگی پیامبران و امامان، فرامین و دستورات مربوط به شعائر و فرایض دینی و... موضوعاتی خواهند بود که نویسنده داستان دینی برای تولید متن خود برمیگزیند.
اما این گزینش در همان ابتدای راه، نخستین چالش را در فرایند خلق موجب خواهد شد، چرا که دین ماهیتا با مفهوم محدودکننده تقدس پیوند خورده است و هر آنچه در این منطقه از جهان پیرامون نویسنده وجود دارد، امری قدسی است. تقدس از آن جهت محدودکننده است که پیرامون پدیدههای مقدس، هالهای نورانی پدید میآورد که نزدیکی به آنها به سختی و با ملاحظات فراوانی همراه خواهد بود. نویسنده، چه معتقد به تقدس و چه بیتوجه به آن، برای انتخاب این بخش از پدیدهها، بایستی جانب احتیاط را رعایت کند.
از سوی دیگر، ماهیت مفاهیم دینی، لایتغیر، متصل به حقایق بیچون و چرا و یقینیاند و این ویژگیها، چالش بزرگتری را درون فرایند خلق بهوجود میآورند. خلق، فرایندی تخیلی، آمیخته به دروغ و برآمده از اصل عدمقطعیت است. تا آنجا که خواننده داستان، همواره در فاصله میان واقعیت و خیال در رفتوآمد است و هرگز نمیتواند به متنی که به شکل دقیقی داستانی خلق شده است، اعتماد کند. چرا که وظیفه اول یک داستاننویس متبحر، دروغگویی است.
با این وصف از آنجایی که درهمتنیدگی واقعیات و خیال از ویژگیهای ماهوی ادبیات محسوب میشود و در نقطه مقابل ویژگیهای ماهوی مفاهیم دینی قرار میگیرد، رویکرد داستاننویس برای حفظ همزمان این 2 پدیده در یک متن به کدام سو میتواند جهتگیری شود؟ به عبارت دیگر، عدول از هر یک از این 2 ویژگی ماهیتی، یک بعد متنی را که قرار است هم ادبیات خود را حفظ کند و هم دینی به مفهوم درست آن باشد، تهدید خواهد کرد و داستان حاصل، طبیعتا یا از نظر ادبی دچار نقصان خواهد بود یا به لحاظ دینی؛ یعنی همان پدیدهای که در بسیاری از داستانهای ایرانی و خارجی میتوان مشاهده کرد.
نویسنده
پس از آن، عنصر دوم در فرایند خلق، یعنی نویسنده نیز خود به منبعی برای تهدید فرایند سالم خلق تبدیل میشود؛ تهدیدی که طرحش شاید در گونههای دیگر ادبیات، بیاهمیت و ناوارد باشد، اما باز هم از آنجایی که انتقال مفاهیم دینی از دنیای بیرون به دنیای متن، حساسیت ویژهای را میطلبد و باید از هرگونه تحریف یا تغییر ماهیتی درامان باشد، نویسنده، به عنصر مهمی بدل میشود.
درواقع در فرایند خلق داستان در فضای ادبیات غیردینی که حساسیت معنایی ندارد، الگوی سایبرنتیکی پردازش اطلاعات، عملا جز در تحلیل و تحقیق، اهمیتی نمییابد، اما اینجا، برای دستیابی به نتیجهای برابر با واقعیت، نویسنده به عنصری حتی مهمتر از خود فرایند تبدیل میشود. چراکه مفاهیم مقدس بهعنوان دروندادهایی لایتغیر وارد پردازشگری به نام نویسنده میشوند و سپس، بروندادهایی که از فیلتر ذهن او عبور کردهاند، به شکل مخلوقی به نام متن و در قالب دنیایی که ویژگیهای پیشگفته را دارد، وجود مییابند. بنابراین، اینکه نویسنده در پردازش این اطلاعات تا چه میزان و با چه شیوهای عمل خواهد کرد، خود به چالشی در 2 سطح خودآگاه و ناخودآگاه بدل میشود.
ویژگیهای جامعهشناختی و روانشناختی ناخودآگاه نویسنده که حاصل کهنالگوهای بسیار ریشهدار او در ناخودآگاهیاش و نیز تربیت قومی، خانوادگی، حکومتی و... هستند، بیآنکه حتی ذرهای از وجودشان آگاه باشد یا بتواند کنترلی بر آنها داشته باشد، او را به سوی نوع خاصی از پردازش سوق خواهند داد که در امور دینی، همواره با ترس تقدسشکنی و گناه همراه است. بنابراین نویسنده برای نگارش داستان دینی، دست کم بهطور ناخودآگاه، خداترس است و وقتی قصد ساختن داستان دینی میکند، از ابتدا مسیری متفاوت را از راههای رفته و نرفتهاش در نوشتن داستانهای غیردینی برمیگزیند.اما این تمام ماجرا نیز نیست. نویسنده در عالم خودآگاه خود نیز وقتی به پدیدههای مقدس نزدیک میشود، بیش از هر چیز براساس آموزههای خود از دینی که متعلق به آن است رفتار میکند و نه براساس آموزههای ادبی.
در واقع وقتی سخن از امر قدسی است، ادبیات در پله دوم اهمیت قرار میگیرد و در بسیاری مواقع، فدای تقدس میشود؛ پدیدهای که میتواند ضعف دستهای دیگر از داستانهای دینی را توجیه کند. علاوه بر اینها، نوع ویژه شناخت ادبی را نیز میتوان در مواجهه با پدیدههای دینی، بهعنوان نتیجه غیرمستقیم مواجهه نویسنده با این مفاهیم بررسی کرد. نویسنده آموخته است برای خلق یک داستان که بتواند در تعریف درست ادبیات بگنجد، بایستی نوع ویژهای از مواجهه با پدیدهها را برگزیند. اما آیا این نوع ویژه شناخت یا تفکر برای انتقال مفاهیم دینی نیز مناسبند؟ این پرسش چالش دیگری در فرایند خلق داستان دینی است که خود شیوه شناخت ویژهای را متناسب با عناصر مقدسش طلب میکند.
متن
سرانجام حرکت خلق از نویسنده نیز عبور میکند و برای تبدیل به متن، در قالب عناصر چهارگانه، سازنده متن میشود: زبان، ساختار، پرداخت و شناخت. ادبیات دینی، الزامات زبانی، ساختاری، پرداختی و شناختی خود را دارد. اما بیش از همه، در هنگام پرداخت داستان دینی است که یک بار دیگر، نویسنده با چالشهای عظیمی روبهرو میشود. شخصیتپردازی داستانی در داستانهای دینی که به بزرگان دین میپردازند، امری بسیار دشوار است، چرا که نزدیکی به این شخصیتها، تنها در چارچوب روشنی ممکن است و امکان پیشروی بیش از آن بدون احتمال ایجاد خدشه در جایگاه مقدسشان، وجود ندارد.
فضاسازی، شیوههای روایت و به عبارتی همه آنچه تکنیکهای پرداخت داستانی محسوب میشوند، وقتی با امر مقدس مواجهیم، به سختی قابل استفادهاند، مگر آنکه به حد لازم از مفاهیم مقدس فاصله بگیریم و به شیوه غیرمستقیم سخن بگوییم. اما این خود چالش جدیدی است؛ هر چه این فاصله بیشتر شود، بکری، زیبایی و دینی بودن اثر نیز کمرنگتر شده، به سوی داستان معناگرا و سپس، داستان غیردینی خواهیم رفت، در حالی که احتمال پرداخت ادبیتر متن، بیشتر میشود.